((ازیــــــــــ اد رفـــــــــ تـــــــــ ه))
|
||||
سه شنبه 24 خرداد 1398برچسب:, :: 14:42 :: نويسنده : amir325
این پست به صورت ثابت درابتدای وب قراردارد برای دیدن مطالب جدید به ادامه وب بروید مینویسم... دوستت دارم چون تنهاترین ستاره زندگی منی دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 17:46 :: نويسنده : amir325
هیچ کس از رفتن من غصه نخورد...هیچکی با موندن من شاد نشد جمعه 2 تير 1391برچسب:, :: 13:13 :: نويسنده : amir325
سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : amir325
شریک سقف من نیستی،بذار همسایه باشیم و فقط یک دونه دیوارو شریکم باش،شریکم باش،شریکم شریک عمر من نیستی، بیا هم لحظه باشیم و همین یک لحظه دیدارو شریکم باش،شریکم باش،شریکم
فقط در حد یک لبخند،لبتو قسمت من کن اگه خورشید من نیستی بیا و شمع و روشن کن
تمنای شرابم نیست،یه جرعه آب شریکم باش کنار چشمه ی رؤیا یه لحظه خواب شریکم باش
شریک زندگیم نیستی،شریک آرزویم باش اگه نیستی کنار من، بیا و روبرویم باش
سلامی کن گه و گاهی به نام آشنا بر من همین اندازه هم بسه، برای شور دل بستن
غزلخونم نباش اما به حرفی ساده شادم کن اگه دیدی منو بشناس،نمی گم اینکه یادم کن
یه عشق نابسامانو چه پایانی از این خوشتر شکایت نامه ی دل رو چه پایانی از این خوشتر
شریک سقف من نیستی،بذار همسایه باشیم و فقط یک دونه دیوارو شریکم باش،شریکم باش،شریکم شریک عمر من نیستی، بیا هم لحظه باشیم و همین یک لحظه دیدارو شریکم باش،شریکم باش،شریکم...
سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:31 :: نويسنده : amir325
آنکه دایم هوس سوختن ما می کرد کاش می آمد و از دور تماشا می کرد به همین سادگی رفتی بی خداحافظ عزیزم سهم تو شد روزِ تازه سهم من اشک که بریزم به جون ستاره هامون تو عزیزتر از چشامی هر جا هستی خوب و خوش باش تا ابد بغض صدامی تو رو محض لحظه هامون نشه باورت یه وقتی که دوست ندارم این رو به خدا گفتم به سختی من اگه دوستت نداشتم پای غمهات نمی موندم واست این ترانه ها رو از ته دل نمی خوندم دارم از دوریت میمیرم تا کنار من نسوزی از دلم نمیری عمرم ،نفسامی که هنوزی تو رو محض خیره هامون که نفس نفس خدا شد از همون لحظه که رفتی روحم از تنم جدا شد تو که تنها نمیمونی من تنها رو دعا کن خاطراتم رو نگهدار اما دستام ورها کن ................................................................................................. می گویند از صبح بنویس ،از آفتاب و من چگونه از خورشید بنویسم وقتی تمام وقت ،باران پنجره چشمانم را شسته است . قرار بود حقیقت را بگویم سخت است ،بی علاج است دانستنش آدم را کم کم می کشد ،گریه شبانه می آورد اما همین است خبر کاملا ناگوار و واقعی است اون دیگه دوستم نداره شایدم اون یکی رو جز من داشت سکوت می کنم تا بخاک سپردن آخرین خاکستر های آرزوی بر باد رفته ام آبرومندانه باشد کریه می کنم با شکوه،مثل اقیانوس، بلند مثل اورست ،او نمیشنود و نمی داند که ماه ،خوشبختی مشترک همه بی ستاره هاست. یه سوال کوچک می ماند برای پرسیدن از کسی که بی پاسخ ترین سوال فکر آشفته من است : چی کار کرد این دل سادم که از چشم تو افتادم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 16:26 :: نويسنده : amir325
ای خدا از عاشقان خشنود باد ------ عاشقان را عاقبت محمود باد عاشقان را از جمالت عید باد ------ جانشان در آتشت چون عود باد دست کردی دلبرا، در خون ما ------ جان ما ز این دست خون آلود باد هر که گوید که خلاصش ده ز عشق ------ آن دعا از آسمان مَردود باد مَه کم آید مدتی در راه عشق ------ آن کمی عشق جمله سود باد دیگران از مرگ مُهلت خواستند ------ عاشقان گویند نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساخته ست ------ آفرین بر صاحب این دود باد مولانا دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 16:22 :: نويسنده : amir325
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست ------ در رهگذری نیست که دامی زِبلا نیست چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان ------ دنبال تو بودن گُنه از جانب ما نیست روی تو مگر آینه لطف اِلهیست ------ حقا که چنینست و درین روی و ریا نیست نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم ------ مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست از بهر خدا زلف مَیارای که ما را ------ شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست باز آی که بی روی تو ای شمع دل افروز ------ در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست تیمار غریبان سبب ذکر جمیل است ------ جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست دی میشُد و گفتم صنما عهد بجای آر ------ گفتا غلطی خواجه درین عهد وفا نیست گر پیر مغان مُرشد ما شد چه تفاوت ------ در هیچ سری نیست که سِرّی ز خدا نیست عاشق چه کُند گر نکِشد بار مَلامت ------ با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست در صومعه زاهد و در خلوت صوفی ------ جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست ای چنگ فرو برده بِخون دل حافظ ------ فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : amir325
اول آبى بود این دل، آخر اما زرد شد
اول آبى بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابى بود، ابرى شد، ولى باران نداشت
صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
هر چه با مقصود خود نزدیک تر مى شد، نشد
هر چه روزى آرمان پنداشت، حرمان شد همه
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
سر به زیر و ساکت و بى دست و پا مى رفت دل
بر زمین افتاد چون اشکى ز چشم آسمان
کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل قیصرامین پور دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 16:5 :: نويسنده : amir325
برای آنان که از سنگند و آیین آیینه بودن را کیش کفر می پندارند ... . اما سنگی ها بگذارید کیش سنگی شما از خودتان باشد و آیین آیینه بودن از عاشقان که نه شما از شکستن شرم دارید .... و نه عاشقان از شکسته شدن هراس ... اما خدایی هست که هنوز آیینه ها را دوست دارد. چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, :: 12:50 :: نويسنده : amir325
گـفتـم که خـدا مـرا مـرادی بفـرسـت چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, :: 12:15 :: نويسنده : amir325
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق ديوانه كه بودم *** در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديد عطر صد خاطره پيچيد *** يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم ساعتي بر لب آن جوي نشستيم تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشاي نگاهت *** آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ريخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ *** يادم آيد : تو به من گفتي : از اين عشق حذر كن! لحظه اي چند بر اين آب نظر كن آب ، آئينه عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است باش فردا ، كه دلت با دگران است! تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن! *** با تو گفتم : "حذر از عشق؟ ندانم! سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم! روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد چون كبوتر لب بام تو نشستم، تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم" باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
اشكي ازشاخه فرو ريخت مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت! اشك در چشم تو لرزيد ماه بر عشق تو خنديد، يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم پاي در دامن اندوه كشيدم نگسستم ، نرميدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم! بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم! یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 11:38 :: نويسنده : amir325
گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام
زندگی عرصه يکتای هنرمندی ماست خوب دوستان خوبم وقثه خداحافظیه از همه بخاطر همراهیشون ممنونم یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 11:35 :: نويسنده : amir325
یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 11:27 :: نويسنده : amir325
اشکایی که بی هوا رو گونه هام میریزه یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 11:19 :: نويسنده : amir325
بی وفا جای تو هنوز در قلبم است !
یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 10:42 :: نويسنده : amir325
من به تو علاقمندم دوست دارم با تو بخندم دوست دارم که این چشامو باتو رو دنیا ببندم من شبها ستاره هارو توی چشمات می شمارم خودمو به دست گریه روی شونه ات می سپارم گریه هام از سر شوقه شوق این احساس زیبا دلخوشی به با تو بودن کارمه هر شب همین جا
دوست دارم هر جا که می ری با تو باشم هم قدم شم دوست ندارم که یه لحظه از دنیایه تو کم شم من به تو علاقمندم
شب در چشمان من است ، به سیاهی چشمهایم نگاه کن ! روز در چشمان من است ، به سفیدی چشمهایم نگاه کن ! شب و روز در چشمان است ، به چشمهای من نگاه کن ! پلک اگر فرو بندم ، جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 14:54 :: نويسنده : amir325
باز من ماندم و شبهای فراق
سینه ی غم زده و چشم تری مرغ دل سوخته در آتش عشق می زند کنج قفس بال و پری که برد جانب او پیغامی؛ که رساند به من از او خبری؟ ای پرستو زکجا می آیی ای کبوتر ز کجا می گذری ای نسیم سحر از او چه خبر؟ شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 14:16 :: نويسنده : amir325
روزی دخترو پسری که خیلی همو دوست داشتند تو پارکی نشسته بودند دختر از پسر پرسید ... دلیل اینکه منو دوست داری چیه ؟ پسر گفت : من نمیدونم دلیلش چیه ولی هر چی هست من خیلی دوست دارم دختر گفت : مگه میشه بدون دلیل کسی رو دوست داشت ؟ قبول نیست حتما باید دلیلشو بگی وگر نه ... پسر گفت باشه میگم چون تو خشگلی صدای گرمی داری خیلی مهربونی همیشه کمکم میکنی و ... دخترک قانع شد و این ماجرا تموم شد چند روز بعد دختر یه تصادف خیلی بد داشت که باعث شد بره تو کما بعد از چند روز که به هوش اومد دید از طرف پسر یه نامه براش اومده که تو نامه نوشته شده بود ... اگه عشق فقط داشتن یه دوسته که فقط برای خوشگل بودنش صدای گرمش مهربون بودنش و توانایی شه که تو الآن نه میتونی باهام حرف بزنی نه میتونی به من ابراز علاقه کنی و نه میتونی کمکم کنی پس باید من و تو از همدیگه جدا شیم ؟ نه عزیزم عشق یه علاقه ی درونی که به ظاهر اهمیتی نمیده من واقعا تو رو از ته دلم دوست دارم نه بخاطر اون حرفا ...
روزی آموزگاری از دانش آموزان پرسید : آیا می توانید راهی غیر تکراری برای بیان عشق بیان کنید ؟ برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین" را راه بیان عشق عنوان كردند . شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی "را راه بیان عشق می دانند. در آن بین پسری برخاست و پیش از اینكه شیوه ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان كند ، داستان كوتاهی تعریف كرد : یك روز زن و شوهر جوانی كه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپه رسیدند در جا میخكوب شدند . یك قلاده ببر بزرگ ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر ،تفنگ شكاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود .رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر ، جرات كوچكترین حركتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حركت كرد. همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار كرد و همسرش را تنها گذاشت . بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند . درباره وبلاگ آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
||||
![]() |