((ازیــــــــــ اد رفـــــــــ تـــــــــ ه))
|
||
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 16:26 :: نويسنده : amir325
ای خدا از عاشقان خشنود باد ------ عاشقان را عاقبت محمود باد عاشقان را از جمالت عید باد ------ جانشان در آتشت چون عود باد دست کردی دلبرا، در خون ما ------ جان ما ز این دست خون آلود باد هر که گوید که خلاصش ده ز عشق ------ آن دعا از آسمان مَردود باد مَه کم آید مدتی در راه عشق ------ آن کمی عشق جمله سود باد دیگران از مرگ مُهلت خواستند ------ عاشقان گویند نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساخته ست ------ آفرین بر صاحب این دود باد مولانا دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 16:22 :: نويسنده : amir325
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست ------ در رهگذری نیست که دامی زِبلا نیست چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان ------ دنبال تو بودن گُنه از جانب ما نیست روی تو مگر آینه لطف اِلهیست ------ حقا که چنینست و درین روی و ریا نیست نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم ------ مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست از بهر خدا زلف مَیارای که ما را ------ شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست باز آی که بی روی تو ای شمع دل افروز ------ در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست تیمار غریبان سبب ذکر جمیل است ------ جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست دی میشُد و گفتم صنما عهد بجای آر ------ گفتا غلطی خواجه درین عهد وفا نیست گر پیر مغان مُرشد ما شد چه تفاوت ------ در هیچ سری نیست که سِرّی ز خدا نیست عاشق چه کُند گر نکِشد بار مَلامت ------ با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست در صومعه زاهد و در خلوت صوفی ------ جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست ای چنگ فرو برده بِخون دل حافظ ------ فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : amir325
اول آبى بود این دل، آخر اما زرد شد
اول آبى بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابى بود، ابرى شد، ولى باران نداشت
صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
هر چه با مقصود خود نزدیک تر مى شد، نشد
هر چه روزى آرمان پنداشت، حرمان شد همه
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
سر به زیر و ساکت و بى دست و پا مى رفت دل
بر زمین افتاد چون اشکى ز چشم آسمان
کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل قیصرامین پور دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 16:5 :: نويسنده : amir325
برای آنان که از سنگند و آیین آیینه بودن را کیش کفر می پندارند ... . اما سنگی ها بگذارید کیش سنگی شما از خودتان باشد و آیین آیینه بودن از عاشقان که نه شما از شکستن شرم دارید .... و نه عاشقان از شکسته شدن هراس ... اما خدایی هست که هنوز آیینه ها را دوست دارد. چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, :: 12:50 :: نويسنده : amir325
گـفتـم که خـدا مـرا مـرادی بفـرسـت چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, :: 12:15 :: نويسنده : amir325
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق ديوانه كه بودم *** در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديد عطر صد خاطره پيچيد *** يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم ساعتي بر لب آن جوي نشستيم تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشاي نگاهت *** آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ريخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ *** يادم آيد : تو به من گفتي : از اين عشق حذر كن! لحظه اي چند بر اين آب نظر كن آب ، آئينه عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است باش فردا ، كه دلت با دگران است! تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن! *** با تو گفتم : "حذر از عشق؟ ندانم! سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم! روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد چون كبوتر لب بام تو نشستم، تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم" باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
اشكي ازشاخه فرو ريخت مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت! اشك در چشم تو لرزيد ماه بر عشق تو خنديد، يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم پاي در دامن اندوه كشيدم نگسستم ، نرميدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم! بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
درباره وبلاگ آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
||
![]() |